زهرازهرا، تا این لحظه: 21 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره
Date of creation of my blogDate of creation of my blog، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره
My membership dateMy membership date، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

🌹خاطرات یک بانوی روشندل🌹

قلبم را به ❤خدا❤ میسپارم، که او به شدت کافیست

شعر

پای ارادتم بر ریگ، دست عبادتم بر سنگ قلب من نیاز کوبان، آسیمه این چنین دلتنگ در زیر نم نم باران، در این طلوع زرین فام با پای شوق می آیم، بر این حریم زرین بام چشم امید من پویا، بس قطره قطره دیدن را لب های تشنه ام پرسان، بس جرعه جرعه گفتن را در می گشایدم یک زن، رو می گشایدم یک مرد دستم به کوبه ماسیده، پایم مردد و دلسرد اما شکوفه صحبت، بر باغ لحظه می روید گل واژه های یک رنگی، راه ترانه می پوید اکنون من و تو ما هستیم، هرگز نبوده دیروزم بیگانگی چه بیگانه است، با این صفای امروزم شیرابه های فهمیدن، نوشین شراب یک رنگی با دست مهر می شویند، گرد و غبار دلتنگی امشب خیال من در ابر، پای امید من بر موج مرغان خنده می خوانند، وقت رسی...
29 خرداد 1400

روز دختر مبارکاااااا

میگن دختر مهربون خوشبختی بی پایان پدر و مادره خدا وقتی یک نفرو دوست داشته باشه بهش دختر میده که تنها نمونه دختر همون فرشته ای که خدا آفرید تا هیچ مادری بدون همدم هیچ پدری بدون سنگ صبور هیچ عروسکی بدون مامان نمونه روز همه دخترای گل نی نی وبلاگ مبارک پ.ن 1: این عکس تبریک روز دختر از طرف زن داییمه.  پ.ن 2: بچه هاااا چند وقته از اون نرم افزاری که روی گوشیم نصب کرده بودم روی لپتاپم هم نصب کردم. حالا تموم ایموجی ها رو برام میخونه. همینم شده که این چند وقت گاه گاهی نظراتم رو با ایموجی براتون میفرستم ها. خداییش خیلیییی باحاله این نرم افزار. ولی صداش واقعا بده و سر درد میاره.  پ.ن 3: دیروز یه کلیپ قشنگ برای روز ...
22 خرداد 1400

چیست در زمزمه مبهم آب؟

همه میپرسند چیست در زمزمه مبهم آب چیست در همهمه دلکش برگ چیست در بازی آن ابر سپید روی این آبی آرام بلند ...که تو را می برد اینگونه به ژرفای خیال چیست در خلوت خاموش کبوترها چیست در کوشش بی حاصل موج چیست در خنده جام که تو چندین ساعت مات و مبهوت به آن می نگری نه به ابر نه به آب نه به برگ نه به این آبی آرام بلند نه به این خلوت خاموش کبوترها نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام من به این جمله نمی اندیشم من مناجات درختان را هنگام سحر رقص عطر گل یخ را با باد نفس پاک شقایق را در سینه کوه صحبت چلچله ها را با صبح نبض پاینده هستی را در گندم زار گردش رنگ و طراوت را در گونه گل همه را میشنوم می بینم من به این جمله نمی اندیشم به...
8 خرداد 1400

دخترک گل فروش

دخترک گل فروش سال ها در آرزوی خریدن یک کفش قرمز بود و پول هایی را که از فروختن گل  های مریم به دست آورده بود را در قلک کوچکش جمع میکرد. آن روز صبح هم مثل همیشه در فکر و رویایش بود که ناگهان در اثر برخورد با اتوموبیلی به گوشه ای پرتاب شد.  وقتی چشمانش را باز کرد خود را روی تختی سفید و تمیز دید که در کنار آن هدیه ای قرار داشت. دخترک با خوشحالی هدیه را باز کرد ..یک جفت کفش قرمز بود!!! چشمان دخترک از شادی برق میزد ولی افسوس که او نمیدانست.. پاهایش دیگر توان راه رفتن ندارد....
2 خرداد 1400
1